سفرنامه(کوه،طبیعت،ورزش)- هنر-کتاب



یادم میاد از وقتی 9 سالم بود، همیشه ذهنم مملو از داستان های کوچیک و بزرگ بود که تمام آرزوهام رو درش گنجانده بودم عشق به رانندگی، نوازندگی پیانو و بازیگر شدن، از همون موقع ها در ذهنم شروع به شکل گرفتن کردند.

تقریبا بیشتر زمان کودکی من با تنهایی سپری شد، حتی وقتی صبح ها که چشمم را باز می کردم هیچ کسی در خانه نبود که بهش "صبح بخیر" بگم، مامان و بابا که سر کار بودن و برادرام هم هر کدوشون مدرسه می رفتند، و وقتی از مدرسه بر می گشتند میرفتن تو کوچه و مشغول بازی فوتبال بودند.

قبل از اینکه کلاس اول دبستان رو شروع کنم، گاهی به عنوان "نخودی" منو در بازی هاشون راه می دادن ولی بعدها که بزرگتر شدم دیگه منو راه ندادن. من بزرگتر شده بودم و توقع داشتن که من بازی های دخترانه انجام بدم، ولی از اونجا که هیچ دختری در همسایگی ما نبود تصمیم گرفتم به جای بازی با عروسک هام و به قولی "خاله بازی"، در ذهنم داستان های بزرگتری بسازم و اونا را در بازی هام تصویر سازی بکنم.

با اینکه هیچ کدام از اعضای خانواده و فامیل هامون، اهل موسیقی نبودن، تقریبا خیلی بعید بنظر می رسید که من در اون سن و سال به پیانو علاقه مند شده باشم در حالیکه در شبکه های داخلی ایران به نمایش گذاشتن هرگونه آلات موسیقی ممنوع بود، و فقط تصویر بعضی از خواننده ها از تلویزیون پخش می شد. از طرفی در خانواده ما هم داشتن ماهواره تا رسیدن بچه ها به سن سال ممنوع بود. بنابراین برای دختر بچه 9 ساله ای مثل من تصور نواختن پیانو همانقدر دور از ذهن بود که یه نفر آرزوی اینو داشته باشه که یه روزی رییس جمهور آمریکا بشه در حالیکه در ایران زندگی میکنه! البته به تعبیری!!

یادم میاد اون موقع ها که تازه کامپیوتر خریده بودیم و من برای اینکه اسباب بازی ذهنی ام را به درستی متصور کنم، از کیبورد به عنوان کلاویه های پیانو استفاده می کردم!

 آهنگ هایی از شادمهر و ابی را از کامپیوتر پخش میکردم و خودمو تصور می کردم که در حال نواختن پیانو این اثر موسیقی هستم

سالها گذشت و بزرگتر شدیم و آرزوهامون کمرنگ تر شدند، شاید سپری کردن در روال عادی زندگی در عین سادگی بسیار سخت باشه که کودکی هامون فراموش میشن. اما برای من این فراموشی موقت بود  درست 16 سال بعد از شکل گیری آرزوی نوازندگی ام، من تونستم در سن 25 سالگی با خریدن یک پیانو یاماها مدل P115 و شروع کلاس هایش، رسما نوازندگی پیانو را شروع کنم.

طبیعتا ورود "پیانو" به اتاق خانه مان واکنش های جالبی را به همراه نداشت! حتی استادم و دوستان و اطرافیانم با یاس به آینده این ساز فکر می کردند. 

گرچه به لحاظ منطقی حق با اونا بود. شروع یک سازی مثل پیانو در سن 25 سالگی آنهم بدون هیچ گونه سابقه موسیقیایی در خانواده مون ، احتمالا کار بسیار غیرمعقولی بوده!

شاید بهتر بود سراغ ساز های ساده تری میرفتم و شاید بهتر بود که به کل بی خیال آرزوی دوران کودکی ام می شدم. شاید ولی من می خواستم تمامش کنم، اون آرزویی که در ذهنم شروع شده بود را یک روزی تمامش کنم

بعد از حدود دو سال شاگردی این استاد، به هیچ وجه پیشرفت قابل قبولی نداشتم و میتونستم حس کنم که این استاد با چه بی میلی و عاری از هر اشتیاقی در کلاس من حاضر میشه.

با حادثه ای که سال 96 برای پام اتفاق افتاد عملا حضور در کلاس برایم غیرممکن بود. اوضاع و احوال روحیه ام بدجوری بهم ریخته بود و من نمی تونستم حتی امورات شخصی خودم رو به درستی انجام بدم. حسرت یه قدم زدن بدون لنگیدن و درد پا، حسرت پیاده روی روی چمن، حسرت کفش کوه پوشیدن و به قله رسیدن توی دلم بدجوری جا خوش کرده بود. و درست در همون لحظه بود که به پیانو ام نگاه می کردم و حس می کردم که الان زمان مناسبی است که روی این بخش از تجربه زندگی ام، زمان بیشتری را قایل بشم.

حضور "شهریار" به عنوان یک استاد پیانو خصوصی، تجربه تازه تری بود تا دوباره اعتماد به نفس از دست رفته ام برگرده و با اشتیاق بیشتری تلاش های شبانه روزی ام را بهتر کنم. تقریبا با 15 ساعت تمرین هفتگی، پیشرفت قابل ملاحظه ای داشتم که فقط در طول 8 ماه ایجاد شده بود.

پام که بهتر شد، اوضاع اقتصادی بهم ریخت. دیگه نمی تونستم درآمدم را با هزینه ها برابر کنم و چاره ای نبود که به کل بیخیال استاد خصوصی بشم. گرچه می ترسیدم که نتونم از عهده کار برآم و نتونم بدون استاد ادامه بدم.

اما "امکان" در شرایطی محقق میشه که آروم و بی صدا می آید، بدون اینکه انتظارش را داشته باشی. تجربه نوازندگی بدون استاد مرحله دیگری از زندگی ام بود تا بتونم آرزویم رو به هدف قابل رسیدن تبدیل کنم آنهم درست در زمانی که شمع های 29 سالگی هایم را فوت کردم.

گرچه من هیچ وقت انتظار فراتری بیش از این نداشتم، همان که بتوانم نت های موسیقی های مورد علاقه ام را با تنظیم های ساده تری پیدا کنم و آن ها را با احساس درونی ام بنوازم، برایم کافی بود


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آلبالو نویسنده‌ی جوان یک پسرعاطفی فروشگاه فایل 021 zahra101030 آشپزي و لوازم خانگي از اینجا تا قهرمانیم ronasotarh مدرسه آنلاین پیبانُ شَهر یک نَفَره